لختیه برگ درخت و ریزش برگ روی آسفالت زمخت شهر
ریزش باران اسیدی بر سر و روی تن سبز درخت ،
خنده ی تلخ زمین و گریه ی بی فایده ی سرد درخت
واقعیتی تکرار شدنی بود
نگاه مغموم من اما دوخته شد به درخت
خیس از سر و تن بهر غمه انبوه درخت
تبر در دست من و ریشه ی بی جون درخت
واقعیتی تکرا شدنی بود
که بزنم و بیاندازم ساقه را
یا بزارم که بماند به اندوه ریزان برگ